مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

سفرنامه

                                                     بسم رب الحسین وقتی وبلاگ می نویسی ، نمی شه بری سفر کربلا و درباره اش هیچی توی این مجازی خانه ننویسی. این در حالی است که نوشتن از سفر کربلا جدا کار سختی است.برای همین بیشتر از حواشی سفر می نویسم. و توصیف شهرهای مذهبی را به یک یا دو کلمه وا می گذارم. 1)مرز مهران: من: سلام سرباز آمریکایی: سلام من: اینجا چقدر در میاری؟ سرباز آمریکایی: آنقدری بیشتر از مصرفمان نیست!!! جالبه که بگم یکی از سربازان آمریکایی یک ایرانی الاصل بود. البته دیالوگ بالا به زبان انگلیسی انجام شد!!! 2)در مسیر نجف: یک محافظ از مرز مهران همراه کاروانها می شه. اسم محافظ اتوبوس ما علاء الدین بود. بچه کربلا اهل محله خیمه گاه. مادرش ایرانی بود و پدرش عراقی. زنش هم دختر دایی اش بود که طبیعتاً ایرانی می شه.با فرهنگ عراقی خودش می گفت که همسرم را دایی بهم هدیه داده. تهران را خوب بلد بود. دو سالی تو تهران پیش دایی اش زندگی کرده بود و هشت سال هم به قول خودش در سوریه تحت لوای سیدة زینب. دو دختر داشت و خودش به راحتی عکس شان را نشانمان داد.هربار اسم آمریکا می آمد می گفت:« إمریکا مشکل» . صدام را با لعنت الله علیه بدرقه می کرد. 3)در نجف: راحت. وجد. بسط . مثل خانه پدری. شب دوم یک دسته آمده بود. یکی شان قلاده گردنش انداخته بود. آخرش سنی ها را لعن کردند. حالم گرفته شد. 4)در مسیر کاظمین و سامراء: محافظمان عوض شد. محافظ جدید اسمش ابوالحسن بود. چهار فرزند د اشت. پدرش محافظ آیت الله حکیم بوده و در همان بمب گذاری هم شهید شده بود. مرد با صفایی بود. او هم مثل علاء الدین به راحتی عکس چهار فرزندش را نشانمان داد. احساس می کردم سربازها از این کار ذوق می کنند. جالب بود که هر دو محافظمان وقتی بچه ها به شوخی از تعداد همسرانشان می پرسیدند یک جمله گفتند و آن هم:« الله واحد، زن واحد» 5)کاظمین : بدجوری بوی مشهد می داد. طوری که یک سلام در میان به اشتباه نام امام رضاعلیه السلام را می بردم. 6)سامراء: یک بغض فرو خرده. حرم امامین عسکریین ضریح نداشت. گنبد هم نداشت. برای رسیدن به حرم باید کلی راه پیاده می رفتی شهر هنوز هم مانند زمان امام عسکری حالت نظامی دارد. وقتی گنبد را می بینی که خراب شده همه اش دنبال مقصر می گردی. نمی دانی کار را بندازی گردن وهابی ها یا سنی ها یا گردن آن بچه شیعه های تندرو. همانهایی که در حرم امیرالمومنین اهل سنت را لعن می کردند. 7)یک شب در بغداد: بعد از سامراء می برند بغداد . یک شب در یک هتل به اصطلاح خوب جایت می دهند . غذای خوب مثلا می آورند و …. اما خیلی شب بدی بود. اصلا انگار در اتاق نمی شد نفس کشید. هوا خیلی خف بود. دلت بدجوری می خواست از هتل در بری و همه اینها را ما نمیدانستیم چرا ؟!! تا صبح. صبح داشتیم با بچه های همسفر از گرفتگی اتاقها حرف می زدیم از بی روح بودنشان و …. دیدم ابوالحسن زیر زیرکی می خندد. همان محافظ اتوبسمان را می گویم.   گفتم: چی شده؟ به چی می خندی؟ گفت : من میدانم چرا اینجا اینقدر حال به هم زن است!!! بگم؟ گفتم: آره . گفت: این هتل زمان صدام پاتوق فاحشه ها بوده. این اتاقهای طبقه اول و دومش را که شما ها را توی آن اسکان داده بودند را فاحشه ها اجاره می کردند برای مشتری هایشان. همین جایی که الان مصلی هتل شده قبلا بار عرق خوری بوده. از طراحی اتاقها نفهمیدید؟ همه حالشان به هم خورد. داشتم بالا می آوردم. تمام مسئولین شمسا و سازمان حج و زیارت را تا هفت کس شان آباد کردم. تقصیر خودِ خرشان بود. خاک برسرهای نفهم. 8)کربلا: قبض . گرفتگی . فشار. دقیقا برخلاف نجف 9)بین الحرمین: داشتیم فکر می کردیم که چه دمی بگیریم و چه نوحه ای بخوانیم. دسته عربها از سمت مقابل می آمد. نمی دانم برای کدام کشور بودند. زن و مرد سینه می زدند. شاخ در آوردم . نه از سینه زدن شان بلکه از ذکری که می گفتند. می گفتند:« ابد والله ما ننسی خمینی» یعنی به خدا قسم تا ابد خمینی را فراموش نمی کنم. کپ کردم. گیج شدم. به خمینی بالیدم و از اینکه دیگران بیش از ما قدرش را می دانند تحقیر شدم.

بعدن نوشت: شک نکنید برای همه دعا کردم. حتی برای آن دوستان مجازی که تا به حال اصلا ندیدمشان. اما برای همه مجرد ها فقط یک دعا کردم. مذکر و مونث اش هم فرقی نداشت.
   

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code